فانوس دانشمند

مرکز مجازی پژوهشگران کوچک و فعالان علمی "فانوس"

فانوس دانشمند

مرکز مجازی پژوهشگران کوچک و فعالان علمی "فانوس"

فانوس دانشمند

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

پیوندهای روزانه

۱۵ مطلب با موضوع «دود چراغ» ثبت شده است

از بچگی جای بابا وقتی میرفت صبححانه یا میرفت ناهار و باید سرویس هم میداد، توی مغازه اش مثل یک شاگرد تازه کار وایمیستادم و مشتریها رو به حرف میگرفتم تا بابا کاراش رو انجام بده و برگرده بیاد. اونموقع ها یادمه 4-5 سالم بود. و چون کار و کاسبی بابا فنی بود، علاقه داشتم که بفهمم چی از چی و چجوری ساخته شده و یا چجوری میشه درستش کرد.

مدرسه که رفتم، تابستونها رو مجبور بودم تا زمان صبح تا ظهر رو جای کسی توی سوپرمارکتیش واستم و کلا مغازه رو بگردونم. این دیگه واقعا سخت بود برام. از تمیز کردن و جارو پارو کردن مغازه و گردگیری اجناس تا فروش و راه انداختن مشتری و انجام حساب و کتابش همه رو باید تنهایی انجام میدادم. البته خب یه چیزایی هم یاد گرفتم. ولی بیشتر دنبال این بودم که از زیرش در برم. تنها سرگرمیم هم این بود که دو تا جوجه خودم با پول خودم و کتری سوراخ شده مادرم، خریدم و گذاشتم توی باغچه کوچولوی جلوی سوپری تا بزرگ بشن. و البته با وجود درختای گردو و سایه ای که مینداختن، خیلی باصفا شده بود.

بعد از اون دیگه بزرگتر شده بودم و کارای هنری و دستی مثل قلاب بافی و این چیزا انجام میدادم ولی برای خودم و دل خودم. علاقه ای به بیکاری و الکی وقت رو خالی و بیهوده گذروندن نداشتم. البته بچه زرنگی هم در امور کاری نبودم، مخصوصاً کارهایی که اجباراً باید انجام میدادم.

تا اینکه رفتم دانشگاه و متوجه شدم که اونجا نیروی دانشجو برای کاردانشجویی میگیرن و یه حق الزحمه ای هم میدن. دانشگاه هم واحد امتحانات مشغول شدم و مدتی رو اونجا کار کردم.

و بعد از فارغ التحصیلی همین کسب و کار رو راه انداختم.

دست تنها واقعا سخته، و نیاز به نیروی کار هست اما........!

میترا لطفی
۰۴ دی ۹۸ ، ۱۹:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز اتفاق جالب دیگه ای رقم خورد.

یک آقایی با لباس بومی و محلی کشور همسایه امون افغانستان، برای انجام کارش وارد مغازه شد. کارش شامل دو مرحله بود که همه رو کامل با دقت بهشون توضیح دادم؛ مرحله اول انجام شد و در انتظار تأیید سامانه مورد نظر. 

اسم فامیلشون رحیمی بود؛ آقای رحیمی. تا مدت زمانی که تأیید سامانه انجام بشه، یکی دو ساعت تا چند روز زمان میبره پس ایشون رفتن تا یکی دوساعت دیگه بیان.

یکی دو ساعت دیگه اومدن و توی نوبت در انتظار نشستن... رسم کافی نت ما اینجوریه که سه شنبه های مهر مهدوی داریم و به نیت شادی امام زمان(عج) نصف قیمت میگیریم (البته شامل خدمات فورس و فوری و یا حجیم و زمانبر نمیشه). تا نوبت آقای رحیمی بشه کار چند نفر رو انجام شد. اما یک نفر بود که توی مراحل انجام کارش پرداخت آنلاین داشت که با کارت کافی نت انجام شد؛ موقع حساب و کتاب یادم رفت که اون مبلغی که برای پرداخت آنلاین انجام شده بود رو حساب کنم. و تنها نصف قیمت خدمت انجام شده رو گرفتم.

این رو بعدش که داشتم پیامکها رو نگاه میکردم متوجه شدم و همزمان هم داشتم کار آقای رحیمی رو هم انجام می دادم. با دیدن پیامک بلند گفتم: آخ یادم رفت اون مبلغ پرداخت آنلای رو حساب کنم!!! :-|

آقای رحیمی گفت: توی سیستمت شماره اش هست دیگه زنگ بزن بیاد. گفتم: نه دیگه از صفحه اش خارج شدم. شاید چیزی جا گذاشته باشه برگرده بیاد...

اما هیچی جانذاشته بود که بیاد.

گفتم اشکالی نداره، توکل بر خدا... حتما خیر بوده این پول باید میرفته.(البته اینطور برداشت نشه که آدم بی موالاتی هستم و هرچی رو میندازم گردن خدا و خرافی هستم و حواسم رو جمع نمی کنم و ... .)

آقای رحیمی گفت: آدم اینطور موقع ها باید حواسش رو جمع کنه.

گفتم: حالا شابد برگشت، شاید یادش افتاد و برگشت.

دیگه بهش فکر نکردم و به ادامه کار آقای رحیمی پرداختم.

موقع حساب و کتاب آقای رحیمی که رسید بهش کل حق الزحمه رو و نصف قیمت رو گفتم.

ایشون کارتشون رو دادن و گفتن شما اون مبلغ پرداخت آنلاین اون مشتریت رو هم اضافه کن و بکش.

من تعجب کردم. خب برای ایشون که نبود از حسابشون کسر کنم و اصلا چه دلیلی داشت که آقای رحیمی بخوان اینجور جبران کنن؟

ازشون علت رو جویا شدم و ایشون توضیح دادن که چون به نیت امام زمان (عج) نصف قیمت میگرید گفتم.

من نخواستم قبول کنم؛ تازه اگه اون مشتری یادش میومد که هزینه پرداخت رو حساب نکرده و برمیگشت خودش حساب میکرد چی؟ و اون مبلغ پول رو اصلا به دلم نبود که بگیرم... 

آقای رحیمی گفتن اون مشتریتون هم برگشت حساب کنه، بگید حساب شده.

آخه اون مشتری هم آدمی نبود که در وضعیت معیشتیه بدی باشه... نمویتونستم قبول کنم تا اینکه این به عقلم رسید که ازشون بگیرم و بذارم روی هزینه کارهای فرهنگی. 

وقتی کارهای فرهنگی رو گفتم، آقای رحیمی گفت خب حال که اینطوره پس بیشتر بکش؛ 50 تومن بکش.

گفتم 50 تومن؟! مطمئنید؟؟؟

گفت آره این چیزا راه دوری نمیره.

و اینجوری شد که خدا خواست و به نیت امام زمان(عج) برکت شد برای کسب و کارمون و حتی کارهای فرهنگی و مدهبیمون... خدا خیر کثیر بده به آقای رحیمی با اون لباس محلی سوزندوزوی شده که کار دست بود بسیار زیبا.

میترا لطفی
۲۶ آذر ۹۸ ، ۲۰:۰۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

آذر ماه سال ۹۳ بود که کافی نت رو به لطف خدا افتتاح کردیم.

۵ سال عین برق و باد گذشت، با همه تجربیات و سر و کار داشتن با آدمهای مختلف و صد البته با انواع سایتهای طراحی شده توسط برنامه نویسان و طراحان محترم سایت با کلی خطاهای ناشناخته 😁.

از استرس روزهای اول کار و حتی ماهها یا سال اول، تا شوق و شور ایستگاههای صلواتی و گرفتن جشن‌های اعیاد مذهبی، از برکت و دیدن مصداق آیات خداوندی، تا با هر دست بدی با اون دست میگیری...

چه روزها و لحظاتی که هر لحظه‌اش زندگی بود و درس و بحث.

 

یه پستی رو همون اوایل توی همین دود چراغ گذاشته بودم به اسم دوراهی... اون روز نمیدونستم چه باید میکردم ولی امروز میدونم اگر اون موقعیت برام تکرار بشه چه تصمیمی میگیرم. امروز میدونم و ایمان دارم و مطمئنم خدا به روزی حلالی که من بنده برای خودم رقم میزنم، برکت میده و نگران رزق و روزیم نیستم. 

خدا رو شکر که توی این ۵ سال کار، با همه بالا پائین و استرس و فشارهاش، اما بازم کیف زندگی کاری رو بردم. خدا رو شکر که بهم توفیق داد تا خدمت به خلقش کنم. خدا رو شکر برای همه چیزایی که توی این پنج سال یاد گرفتم. خدا رو شکر... هزاران بار شکر.

الهی که این کیف و نشاط، رزق و روزی همه بشه و دلهای همه به نور برکتی که هدا میده، گرم بشه و روشنی بگیره. 

با توکل بر الله، میریم برای فاز پنج ساله دوم.

میترا لطفی
۲۳ آذر ۹۸ ، ۲۳:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
روز پنج شنبه ، اول مرداد 1394 ، حوالی ساعت 10:30 صبح
یک دوچرخه سوار با کلی بار سوار شده روی دوچرخه ، کنار خیابون ایستاد.
اول فکر کردم یه گردشگر داخلی (ایرانی) باید باشه . اما وقتی پیاده و شد و از روبرو دیدمش ، دیگه مطمئن شدم که گردشگره اما نه ایرانی!
از ظاهرش پیدا بود ؛ موهای قهوه ای رنگ و پوستی روشن داشت.احتمالا از یک کشور سردسیر به اینجا اومده بود که براش خیلی گرم بوده که با شلوارک و تی شرت تو این آفتاب رکاب می زد.
بدن ورزیده و ورزشکاری هم نشون از دوچرخه سوار بودنش داشت.
وقتی کافی نت رو دید ، پیاده شد و بسمت مغازه اومد. دچرخه رو دم در پارک کرد و قفلش کرد و اومد داخل.
قبل از اینکه بیاد داخل ، پرچمی که به عقب دوچرخه نصب کرده بود توجهم رو جلب کرد و بعد هم خود دوچرخه اش جالب توجه بود.
رو فرمون ، یک ساعت دیجیتال و یک کیلومتر شمار نصب کرده بود . دوچرخه اش از نوع کوهستانی بود و برای سفرهای راه دور و طولانی.
از هرجایی که میشد استفاده کرده بود برای قرار دادن کوله وسیله هاش: جلوی فرمون ، پشت زین ، طرفین چرخ عقب و همینطور چرخ جلو . دوچرخه محکم و سنگینی به نظر میرسد. لاستیک های محمکی داشت که زود پنچر نمیشن . بنظر دنده ای بود ولی خیلی کم.
توریست ما فقط یک کلمه فارسی می دونست : " سلام "
اومد داخل مغازه و سلام داد و بعدش شروع کرد به انگلیسی صحبت کردن ... میخواست از اینترنت استفاده کنه.
و من هم تماما انگلیسی صحبت کردم و جواب دادم و یک سیستم بهش داد.
از صدای دکمه های کیبرد ، کاملا مشخص بود که یک تایپیست حرفه ایه ؛ سرعت دستش واقعا عالی بود...!
به فکرم رسید که تو اینترنت درباره پرچمی که به دوچرخه نصب کرده بود جستجو کنم، و بعد از جستجو نتیجه این بود : " اسلوونی :  Slovenia"
میگفت رفته ترکیه ، آنکارا و از اونجا مرز جلفا وبعد تبریز و تهران و حالا اینجاست . مقصد بعدیش آمل بود و خیلی علاقمند بود که قله دماوند رو دم دمای طلوع خورشید که خیلی صحنه قشنگ و دلپذیری هست رو ببینه . میخواست بره مشهد و از اونجا قصد سفر به تاجیکستان و بخارا رو داشت.
آدم با اعتماد به نفسی بود ، بنظر می رسید که قبلا هم به ایران سفر کرده و یا با ایرانی ها معاشرت داشته و یا مطالعه خوبی از ایران داشته.
احساس غریبی نمیکرد ، براش عادی بود ، یا بهتر بگم براش غیر عادی نبود.
فکر میکردم زیاد کار نداشته باشه ، اما ساعت 2 بعد از ظهر شده بود و اون همچنان سرگرم انجام کارش بود.
یکی از دوستان هم که عزم دیدار ما رو کرده بودن و برای اذان ظهر رسیده بودن اینجا و بعد از اقامه نماز در مسجد به ما پیوستن.
مهمان حبیب خداست ، منم مهمان خارجی و دوستمون رو برای ناهار دورهمی دعوت گرفتم.
یه مختصر غذای سبک و مناسب برای یک دوچرخه سوار و وعده میانه روز ، به همراه دوغ که نوشیدنی مخصوص ما ایرانی هاست ، سالاد شیرازی و ماست و نان تافتون درست شده از آرد ذرت ، برای وعده ناهار بود.
فقط دعا دعا می کردم که کسی از فامیل و آشنا و مشتری های دیگه نیاد که این جمع سه نفره برای صرف ناهار به هم بریزه...
این دوست ما و توریست عزیزی که مهمان ما شده بود ، هم صحبت خوبی با هم شده بودن.
اسم توریست ما مارکو بود : " "


پرچم


از اینکه برای ناهار دعوتش کردیم ، خوشحال شد و انگار این رفتار ما براش غیر قابل انتظار نبود.
مارکو در حین تناول ناهار ساده ما ، از مهمان نوازی ایرانی ها و از برنامه سفرش تعریف کرد.
بهش چندتا عکس از طبیعت ایران نشون دادم که یکیش عکسی از گیاه " گلپر " بود... اتفاقا تو مغازه گلپر و اسپند داشتم . بهش نشون دادم و مارکو از بوی گلپر خیلی خوشش اومده بود.
از مورد استفاده گلپر و اسپند پرسید و من هم براش توضیح دادم.
بعد از ناهار هم میوه صرف شد که اتفاقا یکی از میوه ها محصول همین منطقه خودمون بود/
در آخر هم چندتا عکس یادگاری گرفتیم . و همینطور مارکو آدرس وبسایتش رو به ما داد.

این پست رو برای مهمان عزیزی که به کشور ما و منطقه ما و کافی نت ما اومده بود تقدیم میکنم. و براش آروزی سفری خوش و سلامت دارم. I Wish best for Marko...
فرصتی دست بده حتما یک پست به زبان انگلیسی ویژه مارکوی عزیز خواهم نوشت.


میترا لطفی
۰۳ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

مدتی هست که یکی از دانشجویان هم رشته ای از همون دانشگاهی که فارغ التحصیل شدم مشتری من شده ؛

از اونجایی که هم رشته ای هستیم و اون دانشجو و من فارغ التحصیل ، بهتر میتونم بهش کمک کنم.

امروز که برای انجام کارش اومده بود کافی نت ،

بهم گفت شما شاگرد استاد ..... بودید ؟

- بله ؛ چطور؟

- ما این ترم باهاش کلاس داریم .

این دوست عزیز به نقل از استاد میگه: " من یک شاگرد داشتم که تازه فارغ التحصیل شده ؛ الان رفته برای خودش کافی نت تاسیس کرده و کارآفرینی کرده . شما هم ازش یاد بگیرید ..."


در قبال حق معلمی این استاد عزیزم ، چیزی ندارم بگم جز اینکه هرچی هست از دل و جرأت و انگیزه ای هست که شما در کنار علم آموزی به ما داشتید... شرمنده ام که نتونستم در حد تعلیم شما ، درس پس بدم. و ممنونم که از علمتون به من هم بخشیدید... همین و دیگر هیچ...

میترا لطفی
۲۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۴۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز بعد از راه انداختن کار یک مشتری محترمی که اصرار داشت برگ پرداخت های بیمه برای هر ماه یک شناسه و مهلت پرداخت جداگانه داشت ، 

در حال جمع و جور کردن برگه های روی میز و پرینتر بودم که به صورت اتفاقی دو تا از اقوام دور رو که در حال عبور و رفتن به سمت بازارچه بودن دیدم .

سلام و علیک از پشت شیشه باعث شد که بیان داخل و یک احوالپرسی اساسی و تبریک از نزدیک بگن.

به رسم ادب تعارفی زدم جهت پذیرایی در منزل ، و جواب دادن که الان بی وقته و سر فرصت مزاحم میشیم! الان اومدیم از بازارچه خرید کنیم..

خداحافظی کردن و رفتن و من متوجه برگشتشون از بازارچه نشدم . اما شاید 10 دقیقه یا بیشتر و کمتر دیدم اومدن کافی نت!!! داشتم فکر میکردم که اینا چه کاری میتونن داشته باشن که برگشتن؟! شاید به گرفتن بیمه تامین اجتماعی و اینترنتی شدن برگ پرداخت و ... ربط داشته باشه! 

اومدن داخل و اینطور شروع کردن :

- ببخشید که ما دوباره مزاحم شدیم!

- برات یک پیشنهاد داشتیم و میخواستیم نظرت و بدونیم!

> من در این فکر بودم که چه پیشنهادی هست ؟ احتمال دادم که درباره کافی نت باشه! ولی....

- نظرت راجع به پسر ایشون چیه؟

> من واقعا غافلگیر شدم ! از دوجهت که هم احتمالم اشتباه بود و هم اینکه یکباره گفتن چنین پیشنهادی برام غیر قابل انتظار بود!

دیگه من نمیدونستم چی بگم . فقط از اون لحظه و اون برخوردهایی که اتفاق افتاده بود خنده ام گرفته بود. :-))

خیلی راحت و خودمونی ولی رسما از من خواستگاری شد!!!

چیزی که شاید خیلی ها دنبال کلی مقدمه و موخره براش هستن و با کلی کلاس و غرور و انگار میخوان برن ارث باباشون رو بگیرن بیان میکنن ، رو اونا در کمال سادگی و صداقت گفتن. :-)

و شاید همین سادگی و صداقتشون باعث شد که نه نیارم..

شرایط پسرشون هم جالب بود :

اختلاف سنی یک سال

حقوق میانگین ماهیانه 1،000،000 تومان

کارمند شهرداری (نمیدونم کدوم قسمت)

طبقه دوم منزل پدری

دارای بیمه و سابقه بیمه

اهل دود و دم و مشروبات الکلی نبودن

تحصیلات سیکل

همسر آینده اشون هم باید همشهریشون باشه...

فعلا همین قدر اطلاعات دادن تا شنبه ، یکشنبه هفته آینده خودش بیاد کافی نت جهت بررسی و پسندهای اولیه...

ان شاءالله که خیر هست..

جالبتر اینه که کافی نت علاوه بر خدمات اینترنتی ، مکانی فرهنگی برای پروژه فرهنگی هست ، چند نفر برای کار سپردن و کاریابی فی سبیل الله هم انجام میده ، اخیرا هم که مورد می پسندن برای دختر و پسر....


این هم خاطره من از یک خواستگاری فان و ساده تو کافی نتم..

چون فان بود اینجا منتشرش کردم ...

شاید جالب باشه بدونید که دیروز هم دوستم زنگ زده بود برای یک مورد دیگه که روی کامیون کار می کرد... :-)))



میترا لطفی
۲۷ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۱۹ موافقین ۱ مخالفین ۲ ۰ نظر
از وقتی که کار رو شروع کردم ، تا حد زیادی از درس خوندن افتادم !
حتی نمره ی آزمون زبان انگلیسی این ترمم شده 65.5 !!!
و این یعنی Conditional Pass
البته انتظار نمره ی پایین رو داشتم ولی دیگه نه این نمره :-|
تا آزمون دوم اردیبهشت هم فقط چند روز فرصت دارم ، اونم با 4 جلد کتاب نخونده ی نو !!!
تا وقتی بی کار بودم ، ذهنم در تب و تاب کسب و کار بود . حالا که شاغل شدم  ، دلم میخواد تو این هوای بهاری برم بالای پشت بام و ساعت ها بشینم و کتاب بخونم و از مطالعه لذت ببرم...
خستگی بعد از کار و مشغله ی فکریش اجازه نمیده که به هدفم که ارتقای سطح علمی هست ، برسم..
برنامه ریزیم هم هر بار به دلیل غیر قابل پیش بینی بهم میریزه...!
فقط از خدا میخوام که بهم نیروی فکر و جسم مضاعف ببخشه که بتونم به هدفم دست پیدا کنم و شرمنده و روسیاه موی سفید پدر و مادرم نشم.
لطفا اگه میشه برام دعا کنید... :-|

میترا لطفی
۱۷ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۴۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
امروز مجبور شدم کلی راه رو تا میدان فاطمی برم تا یک پرینتر رو پس بدم!
تک و توک مورد داشتیم که دنبال قطعات کامپیوتر اومدن یا دنبال موارد دست دوم بودن..
اما یک روز یکی از مشتری های نسبتا ثابت ، درخواست پرینتر دست دوم با توان مالی 100 هزار تومان کرد !!!
یعنی من در اندرونی نورون ها و سلول های خاکستری مغزم داشتم فکر می کردم که پرینتر دست چندم هم باشه ، 100 تومن نیست ؛ هست؟!؟!؟!
این از اعماق وجود بنده.. برای اینکه کار اون بنده خدا هم راه بیفته باز هم بهشون گفتم که من پرس و جو میکنم ..
از قضا در جستجوی ما ، یک مورد پرینتر با قیمت 175000بدون در نظر نگرفتن هزینه سرویسش (اونم تازه بخاطر من که مشتری ثابتشون هستم) موجود بود!!! اونم hp  و لیزری...!!!
برای اینکه نخوام یک جامعه ای رو ببرم زیر سوال نمیگم مشتری ما ، با چه عنوانی بود ؛ اما همین قدر در فرهنگ لغت من تعریف شده که هر کس نبست به عنوان و نقشی که داره ، مسؤل هست ؛ و برخورد این آقا با وجود این که راه و رسم کاسبی رو میدونست ، با عنوانی که داشت همخوان نبود .
خلاصه اینکه همه هماهنگی ها صورت گرفت ، اطلاعات و مشخصات پرینتر داده شد و با توافق سر مبلغ با کلی چونه زدن و رضایت مشتری ، پرینتر به همون مبلغ 175 هزار بدستش رسید. حالا سود ما و هزینه تلفن و کرایه ماشین و اینا هم هیچ ..
بد حالا طرف بعد از این همه صحبت و استفاده از اعتبار ما ، دبّه هم دربیاره که من الان پول ندارم و بعد از عید میتونم پولش رو بدم ، یک بحث دیگه!!!
یعنی آدم قشنگ روان شاد میشه با این نوع رفتار!!! تا این قائله ختم به خیر بشه ، بنده چند باری مرحوم شدم !!!
اول کار و در برداشتن قدمهایی که هنوز تاتی تاتی هستن ، خدا این ضرر رو از بیخ گوشم رد کرد...
فقط اینکه آدم درست نیست از اعتبار عنوانش و از اعتبار و صداقت دیگران به نفع خودش استفاده کنه..

میترا لطفی
۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۵۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

به لطف خدا

در همین مدت کم از راه اندازی تونستم تعدادی مشتری ثابت پیدا کنم.

یکی از همین مشتری های ثابت ، که خانمی بود دارای فرزند چند ماهه ، در یکی از مراجعاتشون از من خواست تا کار دیگه ای رو انتقال چند مورد دیتا از حافظه تفلن همراه به روی DVD بود انجام بدم .

بنده با توضیح کامل و ارایه شرایط و موارد تعهد ، قبول کردم که براشون کار رو انجام بدم . چون بچه کوچیک داشتن ، قرار بر این شد که هر موقع فرصت اومدن داشتن ، قبلا تماس گرفته و هماهنگ کنن که سرم خلوت باشه.

اما در یک روز کاری شلوغ و در ساعتی که اوج ترافیک مشتری بود ، بدون هماهنگی به همراه پسر کوچولوشون تشریف آوردن! کار ایشون در بهترین حالت ، حداقل دو ساعت زمان می برد و من اون روز و اون ساعت نمیتونستم پاسخگو باشم.

تنها کاری که اون لحظه از دستم برمیومد این بود که گوشی رو به سیستم متصل کنم که حداقل کار انتقال دیتا به سیستم انجام بشه تا بعد روی DVD رایتشون کنم!

اما در اون وضعیت ترافیکی ، سیستم نمی تونست گوشی رو شناسایی و به حافظه داخلی و کارت حافظه دسترسی پیدا کنه!!!

میدونستم در اتصال و سیستم گوشی موردی هست که این مورد پیش اومده ؛ اما نمی دونستم که دقیقا علت کجاست .

حجم ارائه خدمات به مشتری های دیگه و زمان نا مناسب مراجعه اون خانم ، باعث شده بود که تمرکز کافی برای راه انداختن کارش نداشته باشم.

ازش خواستم ساعت دیگه بیاد ، یا حداقل قبلش تماس بگیره و هماهنگ کنه  ؛ اما ایشون ناراحت شدن که شما نوبت رو رعایت نمی کنید!!!

واقعا تفاوت کار 2 دقیقه ای با با کار 2 ساعته در چیه ؟

من در حین این که کار خانم رو سعی میکردم انجام بدم  ، در کنارش کارهایی که زمان بر نبودن و نیاز به نوبت نبود رو انجام میدادم.

اما از طرفی هم پسرکوچولوشون دیگه طاقتش طاق شده بود و گریه می کرد.

خلاصه اون روز این مشتری ثابت ما با ناراحتی و حق به جانب گذاشت رفت.

سرم که خلوت شد ، باهاشون تماس گرفتم و توضیح دادم که شرایط چطور بود و نوبت رعایت شده و ایکاش که قبلش تماس می گرفتید و....

 اما باز هم مجاب نشدن و همچنان ابراز ناراحتی میکردن.

من با خودم فکر کردم که دیگه این مشتری رفت و به قول خودمون پرید!

مدتی ازشون هیچ خبری نبود !

اما در یک روز نزدیک حذف و اضافه ، مجدد تماس گرفتن و خواستن که نوبت حذف و اضافه اشونرو چک کنم...!!!!

چک کردم و همه چیز در آرامش بود ، انگار اصلا اتفاقی نیفتاده .

نوبت بعد که تماس گرفتن ، من بهشون پیشنهاد دادم که اگه براشون مقدوره جمعه که روز تعطیلی ماست اختصاصا بیان تا کار انتقال دیتای موبایلشون رو انجام بدم.

خدا رو شکر جمعه هماهنگ شد و کارشون 3 ساعتی زمان برد و ایشون راضی بودن و گفتن که" من اون روز بد موقع هم اومدم ، کوتاهی از شما نبود."

میترا لطفی
۰۲ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

من اهل نصیحت گفتن و شنیدن نیستم! اما با اشتراک تجربیات موافقم.

طی تجربه ای که از همکاری با یک شرکت در زمینه تولید محتوا داشتم ، به این نتیجه رسیدم که :

1 ) اگر در یک زمان و مکانی ، یک شخصی از یک شرکت و نهاد و ... تجاری به شما پیشنهاد همکاری داد و از توانمندی شما به شدت استقبال ، قبل از هر چیزی و هر فکری به این فکر کنید که باید چه برخورد مناسبی با این پیشنهاد همکاری و طرف پیشنهاد داشته باشید.

2 ) اگر مثل من تجربه ای در زمینه همکاری با شرکتهای بزرگ ندارید ، پیشنهاد اکید من اینه که قبل از هر صبحت و جلسه ای و یا جواب دادن به پیشنهاد ، درباره روند بستن یک قرارداد کاری خیلی خوب تحقیق کنید. درباره مالیاتی که به نوع قرارداد شما تعلق می گیره یا نمیگره ، یا مواردی که در بندهای قرارداد مد نظر شماست که اضافه یا کم بشه ،  یا موارد توافق که مسلما فقط مبلغ قرارداد جزش نیست.

3 ) به کلمه کلمه صحبتها و حرفهایی که در مذاکرات رد و بدل میشه بخوبی دقت کنید.

4 ) هر ابهامی یا سوالی که در گفتگوها یا در مطالب مکتوب هست ، همون لحظه اقدام به رفع ابهام و یا گرفتن جواب کنید.

5 ) همیشه سعی کنید منافع هر دو طرف رو در نظر بگیرید ، و با کسانی همکاری کنید که ظاهرا و باطنا با این موضوع موافق باشند.

6 ) از علم روانشناسی و شخصیت شناسی برای سهولت کار استفاده کنید.

7 ) فنون مذاکره روشهایی هستن که در گفتگوها کارآمد هستن.

8 ) از توانمندی ها ، علایق و ضعفهای خودتون آگاهی لازم رو پیدا کنید تا از طرف خودتون موفقیت رو تضمین کنید.


میترا لطفی
۲۰ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۰۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر